مرا می بوسد


آفتاب سرد مرا می سوزاند

دریای آرام مرا میبلعد

آسمان صاف مرا غرق میکند

ماهی قرمز درون تنگ مرا نیش میزند

چشم هایم کر شده اند

گوش هایم کور میشوند

و خدا مرا می بوسد...

نمیشه خداحافظی کرد


الان یه هفته از باز شدن مدرسه ها میگذره . امسال میخواستم با خیلی از چیزا خدا حافظی کنم.

با آخر کلاس نشستن،حرف نزدن سرکلاس،نوشتن و خوندن همیشگی درسام و دوستای قدیمیم که چند سال باهم سرکلاس، میز آخر حرف و ننوشتن گذروندم ،خدا حافظی کنم. ولی انگار نمیشه با اینا خداحافظی کرد. امسال اولین سال جدا شدن از دوستامه هرکدوممون راهی رفت که قرار بود بره. منم که رشته علوم انسانی. 

تصمیم گرفتم ردیف اول بشینم ولی نشد بازم ردیف آخرم. از اول دبستان یادمه ردیف آخر بودم و همیشه میگفتن مامانتو بیار مدرسهو از همون اول دبستان شکایت معلم این بود که من سرکلاس زیاد حرف میزنم.

ریاضیم همیشه بهتر از درسای دیگم بود و هیچوقت زنگ ریاضی خسته نمیشدم و نمیشم. از بچگی دوست داشتم وکیل شم و ریاضی و نمیخواستم رها کنم . و در اخر انسانی رو انتخاب کردم.

نمی خوام بگم دارم دنبال رویای بچگیم میرم ولی احساس میکنم توی رشته انسانی بتونم خودمو پیدا کنم.

شاید راهی رو که دارم میرم اشتباه باشه ولی میرم.

من اشتباه کردنو دوست دارم ولی فقط برای یکبار.